به پیشنهاد یکی از

دوستان جان ، تصمیم به دیدن فیلمی گرفتم که بعد از تعریف و تمجید بسیار ، داستان فیلم برایم جالب بود. پس از ابتدای هفته برنامه ای ریختم که در تنها سانس موجود ، این فیلم را بروم و تماشایش کنم . رضا

رضا نماد دو دلی است این رو از همین سکانس اول پوشیدن و لباس کندن فیلم می شود دریافت، نماد یک انسانی است که نمی داند دنبال چیست فاطی بهش می گوید که میخواهد جدا شود و او بی هیچ مقاومتی قبول می کند ، او نماد ترجیح دادن دیگران به خود هست در تمام جریان سیال فیلم خواسته های دیگران نسبت به خودش اهمیتی افزون دارد ، سکانس آزمایشگاه قبل از طلاق با بی زبانی میخواهد به فاطی بفهماند که کجای زندگیش ایستاده است ولی نمی فهمد ، چه کار باید کند یعنی چه کاری از او برمی آید به قول سایه چه غریب ماندی ای دل ، نه غمی نه غمگساری . نه به انتظار یاری ، نه ز یار انتظاری . رضا منم . دقیق یادمه با دیدن فیلم و سکانس های ابتدایی اش داشتم به رفتن نازی از زندگیم فکر می کردم جایی که یهو بهم گفت نمیخواد باشه و من هم خسته و درمانده به ناچار پای روی دلم گذاشتم و او رفت و من (رضای داستان) بمانند داستان پیرمردی که داشت روایت می کرد یک گوشه رها شده تا به مرگ تدریجی بمیرم . دست پا زدن رضا در ادامه فیلم تداعی کننده نوعی پناه جستن از تنهایی بود به هر کسی می رسید بهش پیشنهاد دل بستن میداد اون تو دوران پسا فاطی دنبال جایگزین می گشت ولی چرا نمی دونست ، شاید همیشه دوس داشت که به مهربونی ، همه بشناسنش . این تلاش رضا برای فراموش نکردن فاطی باعث شکستن یه آدم دیگه میشه ظلمی که اینجای فیلم در حق ویولت میشه قابل توجیه نیست ، ویولت دل بسته می شکند و انتهای آن شب کزایی که خشمش رو سر رضا و درب خانه او می آورد تمام می شود . رضا دو دل چون نمی تواند فاطی را از ذهنش بندازد بیرون با احساسات این دختر بازی که نه نوعی داد و ستد می کند . شاید به نوعی می خواهد که تنهایی مقطعی خود را با او پر کند.

فاطی شخصیتی است که دنبال آزادی هایی است که برای خود می خواهد ولی در پوشش زندگی مشترک با رضا نمی تواند به آنها برسد و  در عین حال در ادامه فیلم با راه رفتن روی مغز رضا باعث بروز ظلم آشکار در حق ویولت می شود فاطب در عین آزادی به رضا هم احتیاج دارد هر موقع بخواهد می آید هر موقع می خواهد می رود و رضا مفلوک تنها نظاره گر این آمدن و رفتن است و کاری از دستش بر نمی آید نه می تواند بگوید که برو نه می تواند بگوید بمان .

ولی او در میابد که آدم های دور و ورش او را به قصد داشتن تنش می خواهند اینجاست که کاخ رویاهایش فرو می ریزد و در مانده شبی سر از خانه رضا در می آورد و رضا مجدداً با آغوش باز او را در می یابد ، فاطی از شدت نیاز به آغوش آن شب رضا را به هم بستری می گزیند و صبح می رود پی کارش درحالی که هنوز رضا خوابیده و تنها سهم رضا نوشته است که با رژ لب بر آینه نوشته شده است و مجدداً رضا می ماند و حوزش .

فاطی در سکانس آخر در قدم هایش به رضا بخاطر همراه بودنش از او تشکر می کند و به زبان می آورد حرفی که رضا از سکانس اول فیلم دنبالش بود . فاطی باید دنیا را می گشت تا چون رضایی بیابد برای خودش و چون نیافت برگشت.

اینکه چرا رضا انقد در مقابل فاطی کوتاه می آید و اینکه چرا همواره در موضع تدافع است را باید در حق انتخاب های او جست او انتخابش فاطی است و به خاطر اوست که تن به جدایی می دهد ، به خاطر اوست که دل ویولت را می شکند ، بخاطر اوست که زندگی را برای خود سیاه می کند و هزاران کاری که می کند و شاید او باخبر نمی شود ولی تا کی می توان ادامه داد گاهی .

گاهی باید نبخشید کسی را که بارها او را بخشیدی و نفهمید ، تا این بار در آرزوی بخشش تو باشد! گاهی نباید صبر کرد باید رها کرد و رفت تا بدانند که اگر ماندی ، رفتن را بلد بودی! گاهی بر سرکارهایی که برای دیگران انجام می دهی باید منت گذاشت تا آن را کم اهمیت ندانند! گاهی باید بد بود برای کسی که قدر خوب بودنت را نمی داند! و گاهی باید به آدم ها از دست دادن را متذکر شد! آدم ها همیشه نمی مانند . یک جا در را باز می کنند و برای همیشه می روند.

 


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها